هيپنوتراپي اختلالات خلقي


 

نويسنده:دکتر عنايت الله شهيدي




 
همه ي ما واژه هاي خلق و عاطفه را بارها شنيده ايم در حالي که ممکن است مفهوم علمي آنها را به درستي ندانيم . در اين نوشتار ضمن تعريف علمي اين اصطلاحات ، به دسته اي از بيماري ها تحت عنوان « اختلالات خلقي » اشاره نموده و هيپنوتيزم را به عنوان يکي از بهترين روش هاي درمان اين اختلالات معرفي مي نماييم .
« خلق » ، هيجان نافذ و پايداري است که فرد در درون خويش احساس مي کند ؛ بنابراين خلق ، همان احساس دروني ست که فرد ادراک و بيان مي نمايد . « عاطفه » به تظاهرات بيروني خلق اطلاق مي شود ؛ يعني آنچه از مشاهده و مصاحبت فرد ، فهميده مي شود . يعني شخصي در درون خود احساس غم و اندوه کند اما در ظاهر ، غمگين به نظر نرسد و بر عکس .
خلق بر ارزيابي ما از ديگران و موقعيت هايي پيرامون مان اثر مي گذارد . وقتي خلق مان پايين است ، چنان چه يکي از همسايه ها جواب سلام مان را ندهد ، او را فردي مغرور ارزيابي مي کنيم و شايد تصميم بگيريم ديگر به او سلام نکنيم ، در حالي که اگر خلق خوبي داشته باشيم ، ممکن است تصور کنيم صداي ما را نشنيده و بنابراين از دستش نمي رنجيم . واکنش هاي هيجاني ما نيز تحت تاثير خلق قرار دارند . روزي که خلق خوبي داريم ، اگر هنگام رانندگي ، اتومبيلي حق تقدم را رعايت نکند و زودتر ازما بپيچد ، به احتمال زياد واکنش زيادي نشان نمي دهيم و حتي ممکن است با يک لبخند بگذريم اما روزي که خلق پاييني داريم ، تحريک پذير مي شويم و چنين رفتاري ، ما را عصباني و برافروخته مي کند . خلق بر قضاوت ما درباره ي خطرات پيرامون مان نيز اثر مي گذارد . خلق بد ، خطرات را در نظرمان محتمل تر و خلق خوش ، آنها را نامحتمل تر نشان مي دهد . خلق منفي سبب مي شود توجه و آگاهي ما بيشتر معطوف جوانب منفي اتفاقات و موقعيت ها شود که اين امر به نوبه ي خود ، خلق منفي را تشديد مي کند . چنين تحليلي در مورد خلق مثبت نيز صادق است . در اين حالت ، جهان کم خطر به نظر مي آيد و توجه ما بيشتر معطوف موضوعات مثبت مي شود . در واقع ما جهان را آن طور که هست ،نمي بينيم بلکه هميشه از پشت عينک خلق ، به اطراف نگاه کنيم و خلق ، فيلتري ست که واقعيت ها را تحريف مي کند .
همه ي ما در طول زندگي ، نوسانات خفيف خلقي را تجربه مي کنيم ؛ گاهي کمي احساس اندوه مي کنيم و رغبت زيادي به انجام کارها نداريم و گاهي نيز بر عکس ، با احساس انرژي بيشتر ، آمادگي انجام کارهاي زيادي را داريم . بنابراين خلق مي تواند طبيعي ، بالا يا پايين باشد اما چنان چه تغيير خلق فرد به قدري باشد که کارکرد طبيعي او را مختل کند ، مي گوييم دچار اختلال خلقي شده است .

ـ اختلالات خلقي به دو دسته ي کلي تقسيم مي شوند :
افسردگي : شايع ترين اختلال رواني شناختي است و آن را « سرماخوردگي روان پزشکي » مي نامند . شيوع اين بيماري در طول عمر ، حدود 17 درصد و در زنان ، دو برابر مردان است . بيمار افسرده ، انرژي و علاقه اش را به انجام کارها ( حتي فعاليت هاي لذت بخش ) از دست مي دهد و منزوي و گوشه گير مي گردد ، خوابش دچار مشکل شده ، تحريک پذير و رنجور مي گردد و احساس خستگي مفرط مي کند ، هميشه غمگين است و حتي فعاليت هايي که زماني برايش شادي بخش بوده هم ديگر خوشحالش نمي کند ، دچار ياس و نااميدي مي شود ، نسبت به خود و جهان اطراف ، نگرش منفي پيدا مي کند و حافظه و تمرکزش ضعيف مي شود . ممکن است از برخي علائم جسمي مانند دردهاي مبهم رنج ببرد ، در حالي که با بررسي هاي پزشکي ، علت خاصي براي آنها پيدا نمي شود . از سوي ديگر ، افسردگي ممکن است در برخي موارد ( به ويژه در نوجوانان ) به صورت پرخاشگري بروز کند و منجر به رفتارهاي خشونت آميز گردد .
ـ اختلال دو قطبي : نوعي اختلال خلقي ست که طي آن ، بيمار به تناوب ، نوسانات شديد خلقي را تجربه مي کند . گاهي براي مدتي به شدت افسرده مي شود و بسياري از نشانه هاي آن را بروز مي دهد و گاهي برعکس ، دچار شيدايي و سرخوشي مي گردد و به طور غير طبيعي ، انرژي مضاعفي را در خود احساس مي کند . رفتار فرد در دوره هاي شيدايي ، بر خلاف افسردگي ست ؛ به طور اغراق آميزي پر انرژي و پرشور و هيجان است ، اعتماد به نفس فراواني دارد ، پيوسته حرف مي زند ، از کاري به کار ديگر مي پردازد و خوابش کم مي شود ، طرح ها و نقشه هاي بلند پروازانه مطرح مي سازداما کمتر به عملي بودن آنها توجه دارد ، بي قرار و پر جنب و جوش است ، ساعت ها بي وقفه راه مي رود ، آواز مي خواند يا فرياد مي زند ، اگر ديگران بخواهند آرامش کنند ، خشمگين مي شود و ممکن است دست به فحاشي يا درگيري بزند ، کنترلي بر تکانه هاي خود ( از جمله تکانه هاي جنسي ) ندارد و دچار باورهاي نادرست و هذيان هايي در مورد ثروت ، قدرت و اقدامات عظيم مي شود . برخلاف شور و نشاطي که هنگام سرخوشي به هنجار به آدمي دست مي دهد ، در رفتار کسي که دچار شيدايي ست ، برانگيختگي و تحريک پذيري ديده مي شود . البته علائم شيدايي در اختلال خلق دو قطبي ، هميشه به اين شدت نيست و در بيماران مختلف ، اين نشانه ها با شدت هاي متفاوتي بروز مي کند . شيوع کلي طيف اختلالات دو قطبي ، حدود 5 درصد و در مردان و زنان به يک نسبت است .
درمان هاي متنوعي براي اختلالات خلقي پيشنهاد شده که در اين ميان ، دارو درماني ، شناخت درماني و هيپنوتيزم ، از شانس موفقيت بيشتري برخوردارند . با هيپنوتيزم مي توان نوسانات خفيف خلقي را به خوبي کنترل نمود. چنان به شدت اين نوسانات به اندازه ي نباشد که استفاده از دارو را اجتناب ناپذير نمايد ، هيپنوتراپي مي تواند درمان بسيار مؤثرو موفقي باشد .
در مورد افسردگي ، استفاده ي هم زمان از داروهاي جديد افسردگي و شناخت درماني هيپنوتيزيم ، يکي از بهترين راه کارهاي درماني مي باشد . همان طور که گفته شد ، خلق با تأثير بر ارزيابي ها و قضاوت هاي فرد در مورد جهان پيرامون ، واکنش هاي او را تحت تاثير قرار مي دهد . خلق افسرده ، چرخه ي معيوبي را ايجاد مي کند که اگربه موقع و به درستي درمان نشود ، موجب تشديد بيماري و وخامت حال بيمار مي گردد . بيماران افسرده ، ديد منفي نسبت به خود ، جهان و آينده دارند . به اين ترتيب که فکر مي کنند آدم هاي بي کفايتي هستند و اعتماد به نفس شان پايين مي آيد . ( ديد منفي نسبت به خود ) ، هرگز کاملاً خوب نخواهند شد يا آينده ي خوبي نخواهند داشت (ديد منفي نسبت به آينده ) و اعتقاد دارند که جهان و هرآنچه در آن هست نيز خوب نمي باشد ( ديد منفي نسبت به جهان ) .
امروزه مي دانيم ديدگاه ها ، باورها و تصورات ناکارآمد ذهني ، در ايجاد ، تشديد و يا تداوم بسياري از بيماري ها نقش مهمي دارند . در واقع شيوه ي تفسير و باورهاي ما در مورد يک تجربه يا انفاق ، بيش از خود آن اتفاق ، بر احساسات و هيجانات مان اثر مي گذارد . خوشبختانه ذهن انسان آن چنان قدرتمند است که ( با هدايت مناسب ) مي توان از قابليت هاي فراوان و اعجاب انگيز آن براي رسيدن به موفقيت و هم چنين درمان هاي جسمي و رواني ، بهره ي بسيار برد .
از آنجا که باورهاي منفي و بدبيني ، از مهم ترين علل ايجاد و تشديد افسردگي محسوب مي شود ، تغيير و اصلاح اين باورها ، روش موثري براي درمان افسردگي ست . شناخت درماني ، به عنوان يکي از موثرترين و متداول ترين روش هاي درمان افسردگي ، با تاکيد بر کشف و اصلاح افکار ناکارآمد و منفي ، به مداواي بيمار مي پردازد . اگر چه با اين شيوه مي توان افسردگي را به خوبي درمان نمود ، اما عده ي زيادي از بيماران ، خواسته يا ناخواسته به دليل فعاليت بخش نقاد ذهن ، در برابر تغييرات درماني ، مقاومت مي کنند . همين موضوع ، روند درمان را کند و طولاني مي نمايد . در وضعيت هيپنوتيزمي ، ذهن نقاد به حالت تعليق در مي آيد و مقاومت فرد در برابر بازسازي شناختي ، به کمترين حد مي رسد . با روشي تحت عنوان «هيپنوتراپي شناختي » ، مي توان به افکار منفي و باورهاي ناکارآمد بيمار دسترسي پيدا کرد . در اين حالت هر آن چه درمان گر مي گويد ، در عميق ترين لايه هاي ذهن ناخودآگاه ، ثبت ، ضبط و حک مي شود و اثر قدرتمند و پايدار خود را براي هميشه باقي مي گذارد . بنابراين نه تنها بيمار در مقابل روند درمان ، مقاومت نمي کند ، بلکه پذيرش و يادگيري او ، به بيشترين حد نيز مي رسد . بازسازي شناختي هيپنوتيزمي قادر است ضمن درمان بيماري فعلي ، فرد را در برابر آسيب هاي آينده نيز مصون دارد و آسيب پذيري او را به طور چشم گيري کاهش دهد . همچنين با يادگيري تکنيک قدرتمند خود هيپنوتيزم ، شخص قادر خواهد بود در شرايط پر استرس و تنش زا، از خود به خوبي مراقبت نمايد و آرامش خويش را حفظ کند .
منبع:نشريه شادکامي ،شماره 70.